صدای گوشخراشی در فضا طنین انداخت: «پسر مریم، تو بر خلاف شریعت عمل میکنی!» عیسی به آرامی جواب داد: «شریعت، مخالف قلب من عمل میکند»(آخرین وسوسهی مسیح، نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه صالح حسینی) به نظر میرسد باید اصلی دیگر به مجموعهی سازوکارهای استنباط احکام افزود و آن اصلِ سازگاری با شهودات اخلاقی است. اگر یکی از احکام شریعت با شهود اخلاقی ما مغایرت داشته باشد، نشانهای بر تاریخی بودن آن حُکم است. تاکنون فقها حین مراجعه به متون دینی اصل را بر ابدی و همیشگی بودن احکام نهادهاند، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. میشود این اصل را نپذیرفت و قایل شد به اینکه اصل در احکام فقهی اجتماعی که برای سامانبخشی به حیات اجتماعی ما مقرر شدهاند، موقّتی بودن آنهاست مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. آنوقت بار اثبات بر دوش قایلین به دوام و اعتبار آن حُکم فقهی است که باید نشان دهند حکم مورد اشاره همچنان برای روزگار و اوضاع و احوال ما کارآمد، عُقلایی و عادلانه است. گفته میشود این قاعده به معنیِ دخالت دادن اهواء و امیال آدمی در شریعت خداست و شریعت را نباید تابع هوی و هوس کرد. اما میتوان قایل به تمایز میان شهود اخلاقی و هوی و هوس شد. انفاق و بذل قسمتی از داراییهای محبوب ما، مغایر با هوا و میل نفسانی ماست اما سازگار با شهود اخلاقی. اگر میان شهود اخلاقی و میل نفسانی قایل به تفکیک نشویم در معنای حدیث «استفتِ قلبَك وإن أفتاك الناسُ وأفتَوكَ وأفتَوك» درمیمانیم. به گفتهی اغلب علمای اسلام، این توصیهی نبوی که باید از دل خود فتوا خواست زمانی کاربُرد دارد که حُکم صریحی وارد نشده و امر بر ما مشتبه است. اما باید پُرسید اگر شهود اخلاقی ما تفاوتی با امیال نفسانی ندارد، از چه رو در موقعیتهای اینچنینی توصیه شده که به ندای قلبمان مراجعه کنیم. آیا ارجاع آدمها به امیال نفسانی در مواردی که حکم صریحی وارد نشده و امر مشتبه است روا است؟ گفته میشود کدام شهود اخلاقی؟ مگر شهودهای آدمیان یکدست است؟ مگر مکاتب اخلاقی متعدد نداریم؟ احکام فقهی را از صافی کدام نگرش اخلاقی باید گذراند؟ پاسخ این است که به رغم تفاوتهای بسیاری که در میان مکاتب اخلاقی وجود دارد، اما امور مورد وفاق و سنجههای مشترکی نیز وجود دارد. از جملهی قاعدهی طلاییِ «آنچه بر خود نمیپسندی، برای دیگری نیز مپسند.» مشکل اینجاست که دینداران سنتیاندیش به اعتبارِ مستقلِ «شهود اخلاقی» آدمها باور ندارند. به گمان آنها تنها نصوص شرعیاند که حق حد و مرزگذاری دارند و ایمان به خدا مستلزم خودسپاری بیچون و چرای عقل و وجدان اخلاقی به منابع دینی است. اما میتوان در این نگاه مناقشه کرد. یکی از راههایی که میتوان اعتبارِ مستقلِ عقل و شهودهای اخلاقی را نشان داد در زمینهی اثبات صدق نبی است. از کجا درمییابیم که پیامبری در ادعای خود صادق است؟ آیا ترسیم شمایل اخلاقی مدعی نبوت، دستکم یکی از لوازم احراز صدق ادعا نیست؟ وقتی میخواهید کسی را به اسلام دعوت کنید آیا لازم نیست شخصیت و منش اخلاقی پیامبر را معرفی کنید؟ با کسی که هنوز دین اسلام را نپذیرفته و دعوت پیامبر را اجابت نکرده، چگونه میشود سخن گفت؟ در چنین مواقعی دست به دامن شهودهای اخلاقی مخاطب میشویم و میکوشیم به او نشان دهیم که پیامبر، انسانی مقید به راستی، مهربانی، عدالت و اخلاق است. اما سؤال اینجاست که مگر شهودهای اخلاقی آدمیان اعتبار مستقلی دارد که صدق نبوت را بر آنها بنا میکنید؟ از کجا معلوم امیال و اهوای نفسانی نیستند؟ اگر شهود اخلاقی آدمیان آنمایه از اعتبار برخوردار است که برای دعوتشان به اسلام، آنها را مبنایی معتبر برای احراز صدق اخلاقی نبی تلقی میکنید، چگونه است که به محض پذیرش اسلام، از حیّز اعتبار میافتند؟ شهودهای اخلاقی ما که برای پذیرش یک دین خاص، محل مراجعهاند، در طی مسیر دینورزی نیز همچنان معتبرند. چه دلیلی دارد که پس از گرویدن به دین، از آنها سلب اعتبار کنیم؟ شریعت قلب من (۲) به نظر میرسد تا به اعتبار مستقلِ عقل و شهود اخلاقی آدمها قناعت پیدا نکنیم، امکان بازاندیشی جدی در منابع دینی وجود ندارد. پارهای از محققان در تلاشند نه با اتکا و ارجاع به شهودهای اخلاقی، بلکه با استفاده از ظرفیتهای فقهی و اصولی موجود و متداول، دست به نواندیشیهایی بزنند که به گمان من تلاشهای چندان پیشرو و راهگشایی نیست. مثلاً در باب حکم کیفر مرتد که کم و بیش مورد وفاق عموم مذاهب اسلامی است، میکوشند از جهت سند حدیث راهی برای بازنگری پیدا کنند یا نشان دهند که روایات وارده با اصول مندرج در قرآن مغایر است. به گمان من نفسِ همین تلاش، مبتنی بر فرضِ اعتبارِ شهودهای اخلاقی است. با این توضیح که: اصلاً چه پیش آمد که شما دریافتید باید تلاشی جهت بازخوانی این حُکم فقهی صورت گیرد؟ سالها و بلکه قرنها این حُکم در منابع فقهی بود و کسی چندان متعرض آن نمیشد. چه اتفاقی افتاده که به ضرورت بازنگری و واکاوی آن راهیافتهاید؟ این حُکم هم میتوانست مثل بسیاری از احکام دیگر فقهی همچنان به موقع اجرا درآید و کسی سراغ اسناد روایی آن نرود. آیا جز این است که شهود اخلاقیتان شما را به این واکاوی دوباره واداشته است؟ دریافتهاید که شهود اخلاقیتان با مجازات فردِ از دین بازگشته سازگار نیست، پس ضروری دانستید که به مطالعهی دوباره منابع دینی بازگردید؟ پس چرا راه را کوتاهتر نکنیم؟ شهود اخلاقی را نمیشود نادیده گرفت. احکام شرعی باید از صافی شهودهای اخلاقی ما بگذرند و اگر مغایرتی دیده شد به این معناست که حکم مغایر با شهود اخلاقی، تاریخمند و موقتی بوده است. یعنی برای آن عصر و زمان، کاربستنی، عادلانه و اخلاقی بوده ولی در روزگار ما فاقد اعتبار است. اما آیا با قایل شدن به ضرورت سازگاری احکام شریعت با شهودهای اخلاقی ما، بخشهای عمدهای از احکام حقوقی و اجتماعی کنار نمیروند؟ آیا این مقتضیِ به حاشیه راندن دین از صحنهی زندگی است؟ پاسخ این سؤال بستگی به «انتظارات ما از دین» دارد. دین برای چه آمده؟ آیا بشر در ساماندهی به مناسبات اجتماعی خود ناتوان است؟ آیا دین آمده تا نیاز ما را به قوانین اجتماعی رفع کند؟ پاسخ الهامگرفته از نگرشهای عرفانی و تأملات فلسفهی دینی به ما میگوید که اصلِ مأموریت ادیان دعوت انسانها به خدا و تقویت ارتباط با اوست. رهانیدن انسانها از پایبندیِ صِرف به محاسبات مادی و توجه دادن به عوالم معنوی و ساحات متعالی است. معنابخشی به رنجهای عمدهی ماست و ارائهی تصویری از حیات که با مرگ جسمانی از میان نمیرود. تنها سیصد آیه در قرآن به احکام فقهی ناظر است و بخش اعظم مضامین قرآنی به طرح بینشهای کیهانی و ارزشهای اساسی زندگی اختصاص دارد. آنچه اصلِ دین است، روزنهگشایی به عالَم بالاست و ورود ادیان به عرصهی قوانین اجتماعی، یک ضرورت تاریخی بوده تا برآمده از سرشت رسالت آنها. خلاصه اینکه تا اعتبارِ مستقل و پیشادینی «عقل» و «شهود اخلاقی» فیصله نیابد، گفتگوهای دیگر با دینداران سنتی نافرجام خواهد ماند و به جدلهای خستگیآور و نزاعهای بیهوده منتهی میشود. احتمالاً ادامه دارد...
نظرات